معنی چوبهای خوشبو
حل جدول
اخشاب
خوشبو
سارای
اطیب
شمین
چوبهای زیر ریل
تراورس
مادهای خوشبو
عنبر
گلهای خوشبو
ضیمران
گلی خوشبو
یاسمن
واژه پیشنهادی
عنبر آسا
فارسی به انگلیسی
Aromatic, Fragrant, Redolent, Savory, Savoury
فارسی به عربی
عطری، مشتم، معتدل، معطر، وردی
فرهنگ فارسی هوشیار
خوشبوی، بویا، طبیه
فارسی به ایتالیایی
profumato
لغت نامه دهخدا
خوشبو کردن. [خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ] (مص مرکب) معطر ساختن. تعطّر. ترویح.خوشبو گردانیدن. خوشبوی کردن. (یادداشت بخط مؤلف): روزی بت را بیرون آوردند به درّ و گوهر مرصعکرده و بمشک و عنبر خوشبو کرده. (قصص الانبیاء).
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنم مجمر از عود من.
نظامی.
و نیز رجوع به خوشبوی کردن شود.
خوشبو شدن
خوشبو شدن. [خوَش ْ / خُش ْ، ش ُ دَ] (مص مرکب) تعطّر. (منتهی الارب). خوشبوی شدن. رجوع به خوشبوی شدن شود.
معادل ابجد
941